امام هادی علیه السلام در مصاف با انحراف عقیدتی
حضرت امام هادى علیهالسلام دهمین ستاره آسمان ولایت در نیمه ذى حجه سال 212 ه.ق در شهر پیامبر علیه السلام دیده به سراى خاکى گشود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1396/12/26
(1) نام آن حضرت «على» و کنیه ایشان «ابوالحسن» (2) و مشهورترین لقبهایشان نقى و هادى مى باشد (3) و ایشان را ابوالحسن ثالث و فقیه عسکرى نیز گویند.
(4) پدر بزرگوارشان امام محمد تقى، جواد الائمه علیه السلام و نام مادرشان «سمانه» مى باشد.
(5) شش سال و پنج ماه از سن مبارکشان سپرى نشده بود که پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند(6) و سى و سه سال، مدت امامت آن حضرت است.
(7) مدت ده سال آخر عمر را تحت نظر متوکل در سامرا گذراندند.
(8) شهادت ایشان در ماه رجب به سال 254 ه.ق مى باشد(9) که در سامرا در خانه خویش به خاک سپرده شدند.(10)
آن امام بزرگوار در طول مدت اقامت خویش با تنى چند از خلفاى عباسى معاصر بودند.
نام خلفاى معاصر ایشان به ترتیب: معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز مى باشد.(11)
هدایتگران جامعه
از آن رو که مسئولیت هدایت جامعه پس از نبى اکرم صلى الله علیه و آله به عهده ائمه طاهرین علیهم السلام است و تبیین معارف اصیل و ناب اسلامى را آنان به عهده دارند و ایشاناند که باید عقیده و فکر مردم را از انحرافات باز دارند، آن بزرگواران هر یک طبق شرائط ویژه حاکم بر دوران امامت خویش، این امر مهم را به بهترین شیوه به انجام رسانیدند.
امامان ما هر یک کم و بیش در زمان امامت خویش با انحرافات فکرى و عقیدتى درگیر بودند.
امام هادى علیه السلام نیز از این امر، مستثنا نبودند.
در دوران امامت امام دهم علیه السلام بعضى انحرافات عقیدتى مطرح بود که ریشه در دورانهاى قبل داشت؛ ولى به هر حال، از آنجا که جامعه مسلمانان و به خصوص شیعه در زمان امام دهم علیه السلام دچار بعضى از این مشکلات بود، امام به مناسبتهایى با این انحرافات برخورد مى کرد و با اعلام موضع خویش، نظر حق و صائب را بیان مى نمود و مردم را از باورهاى ناصحیح و غلط بازمى داشت.
مسئله جبر و تفویض
یکى از مواردى که در متون روایى ما مطرح شده است، مسئله جبر و تفویض و بطلان این دو نظریه افراطى و تفریطى کلامى مى باشد.
امام هادى علیه السلام در جواب نامه اى که اهل اهواز به وى نوشتند و مسئله ابتلاى مردم به اختلاف در دین و عقیده به جبر و تفویض را مطرح نمودند و راه چاره را طلبیدند، مطالبى را به تفصیل بیان نمودند که مرحوم ابن شعبه حرّانى در تحف العقول به تفصیل آورده است.
حضرت در ابتدا مطالبى را به عنوان مقدمه مطرح کرده و در ضمن آن به یک مسئله اساسى و ریشهاى پرداخته است و آن، تمسک به ثقلین است که به صورتى مبسوط و مستدلّ به اثباتش رسانده است.
سپس با استناد به بعضى از آیات الهى و روایات نبوى، ولایت و عظمت و مقام والاى مولى الموحدین امیرمؤمنان، على علیه السلام را بیان و ثابت نموده است. (12)
شاید سؤالى در اینجا به ذهن برسد که چه ارتباطى است بین این مقدمه و بحث جبر و تفویض؟
حضرت علیه السلام پس از بیان آن مقدمه مى فرماید: «پیشاپیش، این شرح و بیان را به عنوان دلیل و راهنما بر آنچه که خواسته ایم مطرح کنیم و به عنوان پشتیبان براى آنچه که در صدد بیان آن هستیم که همان مسئله جبر و تفویض و امر بین این دو است، آوردیم.» (13)
شاید امام علیه السلام خواسته اند با ذکر این مقدمه راه حلّ ریشهاى و اساسى را مطرح نمایند که اگر به ثقلین تمسک مى گردید و به سفارشات نبى اکرم صلى الل علیه وآله عمل مى شد، هیچگاه جامعه مسلمانان، دچار چنین تشتت و تفرقهاى نمى گردید و مبتلا به هیچگونه انحرافى نمى شد.
امام هادى علیه السلام پس از این مقدمه، به اصل مطلب مى پردازد و با استناد به کلام نورانى امام صادق علیه السلام که فرموده اند:
«لا جَبْرَ وَلا تَفْویضَ ولکِنْ مَنْزِلَةٌ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْن؛
(14) نه جبر است و نه تفویض بلکه جایگاهى است بین آن دو جایگاه.»
شروع به طرح جواب مى فرماید و هر دو نظریه را باطل، و نظریه صحیح را امرى بین آن دو مى داند و نظر قرآن را شاهد بر صدق چنین مقالى مى داند و باز براى تثبیت مسئله به کلام امام صادق علیه السلام استناد کرده و مى فرماید:
«اِنَّ الصّادِقَ سُئِلَ هَلْ اَجْبَرَ اللّهُ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى؟ فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام هُوَ اَعْدَلُ مِنْ ذلِکَ.
فَقیلَ لَهُ: فَهَلْ فَوَّضَ اِلَیْهِمْ؟ فَقالَ علیه السلام : هُوَ اَعَزُّ وَاَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذلِکَ؛
(15) از امام صادق علیه السلام سؤال شد که آیا خداوند، بندگان را بر انجام معاصى، مجبور مى کند؟ حضرت فرمود: خداوند عادلتر از این است که چنین کند.
(16) سپس از حضرت علیه السلام سؤال شد که آیا خداوند بندگان را به خود واگذاشته و کار را یکسره به آنها سپرده است؟ حضرت فرمودند: خداوند عزیزتر و مسلطتر از آن است که چنین کند.»
آنگاه مى فرماید: از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: «النّاسُ فِى القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ اَوْجُهٍ: رَجُلٌ یَزْعَمُ اَنَّ الاَْمْرَ مُفَوَّضٌ اِلَیْهِ فَقَدْ وَهَنَ اللّهَ فى سُلْطانِهِ فَهُوَ هالِکٌ وَرَجُلٌ یَزْعَمُ اَنَّ اللّهَ جَلَّ و عَزَّ اَجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وَکَلَّفَهُمْ ما لا یُطیقُون فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُکْمِهِ فَهُوَ هالِکٌ وَرَجُلٌ یَزْعَمُ اَنَّ اللّهَ کَلَّفَ الْعِبادَ ما یُطیقُونَ وَلَمْ یُکَلِّفْهُمْ مالا یُطیقُونَ فَاِذا أَحْسَنَ حَمَدَ اللّهَ وَاِذا أساءَ اِسْتَغْفَرَ اللّهَ؛ فَهذا مُسْلِمٌ بالِغٌ؛
(17) مردم در چگونگى اعتقاد به «قدر» سه دسته اند: گروهى بر این باورند که کارها، همه به آنان واگذار شده است.
اینان خداوند را در تسلطش سست دانسته اند؛ لذا این گروه در هلاکت اند.
و گروهى گمان دارند که خداوند، بندگان را بر انجام گناهان، مجبور مى کند و آنان را به چیزهایى مکلف کرده است که طاقت انجام آن را ندارند.
اینها خداوند را در حکمش، ظالم دانسته اند و به خاطر همین، به هلاکت خواهند رسید.
و گروهى چنین معتقدند که خداوند، بندگان را به قدر طاقت آنها مکلّف نموده است و به آنان بیش از طاقتشان دستور و فرمان نمى دهد.
[اینها افرادى هستند [که اگر کار نیکى انجام دهند سپاس خداوند را به جاى مى آورند و اگر کار بدى از آنان سرزند، از خداوند طلب بخشش مى کنند.
اینان به اسلام حقیقى دست یافته اند.»
پس از این، امام علیه السلام با توضیح بیشتر مسئله جبر و تفویض را بیان کرده، خطا بودن هر دو را تبیین مى کند.
حضرت مى فرماید: «فَاَمّا الْجَبْرُ الَّذى یَلْزَمُ مَنْ دانَ بِهِ الْخَطَأَ فَهُوَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ أجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وعاقَبَهُمْ عَلَیْها وَمَنْ قالَ بِهذَا الْقَوْلِ فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُکْمِهِ وَکَذَّبَهُ وَرَدَّ عَلیْهِ قَوْلَهُ «وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا» (18) وَقَوْلَهُ «ذلکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَاَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبید» (19)
؛ (20) اما قول به جبر که معتقد به آن دچار خطاست، قول کسى است که گمانش بر این است که خداوند، بندگان را بر انجام معصیتها مجبور کرده است و در عین حال، آنان را بر ارتکاب معاصى، عقوبت مىکند.
کسى که بر این باور باشد، به خداوند نسبت ستمکارى در حکمش داده است وکلام خداوند در قرآن چنین چیزى را تکذیب کرده و مردود دانسته است [آنجا که خداوند مىفرماید]: «پروردگارت به هیچ کس ظلم نمىکند» و نیز مى فرماید: «این (رسوایى در دنیا و عذاب سوزان در آخرت) به خاطر آن چیزى است که دستانت از پیش فرستاده است و خداوند هرگز به بندگان ظلم نمى کند.»
و در مورد تفویض مى فرماید: «وَاَمَّا التَّفْویضُ الَّذى اَبْطَلَهُ الصّادِقُ علیهالسلام وَاَخْطَأَ مَنْ دانَ بِهِ وَتَقَلَّدَهُ فَهُوَ قَوْلُ الْقائِلِ: إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ فَوَّضَ إِلَى الْعِبادِ اخْتِیارَ أَمْرِهِ وَنَهْیِهِ وَأَهْمَلَهُمْ؛
(21) و اما قول به تفویض که امام صادق علیه السلام آن را باطل کرده است و کسى که معتقد بدان باشد، در خطاست، قول کسى است که مى گوید: خداوند اختیار امر و نهى خود را به بندگان سپرده است و آنان را رها کرده است.»
«فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ تَعالى فَوَّضَ اَمْرَهُ وَنَهْیَهُ إلى عِبادِهِ فَقَدْ أَثْبَتَ عَلَیْهِ الْعَجْزَ وَأَوْجَبَ عَلَیْهِ قَبُولَ کُلِّ ما عَملُوا مِنْ خَیْرٍ وَشَرٍّ وَأَبْطَلَ أَمْرَ اللّهِ وَنَهْیَهُ وَوَعْدَهُ وَوَعیدَهُ، لِعِلَّةِ مازَعَمَ اَنَّ اللّهَ فَوَّضَها اِلَیْهِ لاَِنَّ الْمُفَوَّضَ اِلَیْهِ یَعْمَلُ بِمَشیئَتِهِ، فَاِنْ شاءَ الْکفْرَ أَوِ الاْیمانَ کانَ غَیْرَ مَرْدُودٍ عَلَیْهِ وَلاَ مَحْظُورٍ…
؛ (22) پس کسى که گمان دارد که خداوند امر و نهیش را به بندگانش واگذاشته است، عجز و ناتوانى را بر خدا ثابت کرده است و پذیرش هر عملى را که انجام مى دهند، چه خوب باشد و چه بد، بر خداوند واجب دانسته است.
و امر و نهى و وعده و وعید خدا را باطل شمرده است؛ زیرا گمانش بر این است که خداوند همه اینها را بر او واگذاشته است؛ چون کسى که کارها بدو سپرده شده، به خواست خود کارها را انجام مى دهد.
پس اگر کفر را برگزیند یا ایمان را بپذیرد، نه ایرادى بر او وارد است و نه منعى.»
امام هادى علیه السلام پس از ابطال هر دو نظریه افراطى و تفریطى، قول حق و نظر صائب را که «امر بین الامرین» مى باشد مطرح مى نماید:
«لکِنْ نَقُولُ: إِنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَمَلَّکَهُمْ اِسْتِطاعَةَ تَعَبُّدِهِمْ بِها، فَاَمَرَهُمْ وَنَهاهُمْ بِما اَرادَ، فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّباعَ أَمْرِهِ وَرَضِىَ بِذلِکَ لَهُمْ، وَنَهاهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَذَمّ مَنْ عَصاهُ وَعاقَبَهُ عَلَیْها؛
(23) لکن ما معتقدیم که خداوند با جلالت و عزیز، خلق را به نیروى خود آفرید و توانایى پرستش خود را به آنان داد و بدانچه خواست، آنان را امر و نهى کرد.
پس پیروى آنان از امرش را قبول نمود و بدان راضى شد و آنان را از نافرمانى خود بازداشت و هر کسى را که مرتکب نافرمانى او شد، نکوهش کرد و به خاطر نافرمانى، عقوبت نمود.»
امام هادى علیه السلام و غلات
در هر دین و مذهب و نحل هاى، ممکن است کسانى یافت شوند که در بعضى از آموزه ها یا اصول آن، جانب گزافه گویى و مبالغه را بگیرند و درباره شخصیتهاى دینى دچار غلو گردند.
متأسفانه در میان شیعیان ـ و یا به اسم شیعه ـ گروهى بودند که دچار چنین انحرافى شدند.
آنان گروهى بودند که نسبت به ائمه طاهرین علیهم السلام غلوّ مى کردند و حتى بعضى براى آن حضرات قائل به مقام الوهیت بودند.
وجود این عده در زمان امام هادى علیه السلام پیشینه تاریخى داشت و به دورانهاى قبل از ایشان و حتى به دوران وجود مبارک امیرمؤمنان، على علیه السلام باز مى گشت.
امام زین العابدین علیه السلام این چنین از غلات تبرّى مى جوید و مى فرماید: «إنَّ قَوْما مِنْ شیعَتِنا سَیُحِبُّونا حَتّى یَقُولُوا فینا ما قالَتِ الْیَهُودُ فى عُزَیْرٍ وَقالَتِ النَّصارى فى عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ؛ فَلا هُمْ مِنّا وَلا نَحْنُ مِنْهُمْ؛
(24) عدهاى از شیعیان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزید که در مورد ما همان چیزى را مىگویند که یهود در مورد عزیر و نصارى در مورد عیسى بن مریم گفتند.
نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستیم.»
ائمه اطهار علیهم السلام همواره به فراخور شرایط با این عده به مبارزه مى پرداختند و با گرفتن موضع قاطع در قبال این طرز فکر تا حدّ ممکن نمى گذاشتندکه این عده با انتساب خود به شیعه آنان را بدنام کنند.
ازامام سجاد روایت شده است که فرمودند: «أَحِبُّونا حُبَّ الاِْسْلامِ فَوَاللّهِ ما زالَ بِنا ما تَقُولُونَ حَتّى بَغَّضْتُمُونا إلَى النّاسِ؛
(25) مارا آن چنان دوست بدارید که اسلام گفته است.
سوگند به خدا! پیوسته چیزهایى را در مورد ما مى گویید که در نتیجه آن، دشمنى مردم را متوجه ما مى سازید.»
در اینجا باید متذکر شد که تفکّر غلوّ آمیز به صورت هاى مختلفى ممکن است محقق شود.
مرحوم علامه مجلسى در بحار چنین مى گوید: «غلو در مورد نبىّ و امامان به این است که کسى قائل به الوهیت آنان شود، یا اینکه قائل به شریک بودن آنان با خداوند باشد، در اینکه مورد عبادت واقع شوند یا اینکه آنان در خلق کردن یا روزى دادن با خدا شریک هستند، یا اینکه خداوند در آنان حلول کرده است، یا با آنان یکى شده است، یا اینکه کسى قائل باشد که اینان، بدون وحى یا الهام از جانب خدا، عالم به غیب هستند، یا اینکه ائمه علیهم السلام را انبیا بدانند، یا قائل به تناسخ ارواح بعضى از ائمه در بعضى دیگر باشند، یا قائل به اینکه شناخت آنان، انسان را از تمامى طاعات بىنیاز مىکند و با شناخت و معرفت آنان تکلیفى نیست و نیازى به ترک معاصى نمى باشد.» (26)
همانطور که ملاحظه مى شود، اعتقاد به یکى از این امور، غلوّ است و معتقد به آن غالى به حساب مى آید.
سپس ایشان مى فرماید: «اگر کسى قائل به یکى از این انواع غلوّ باشد، ملحد و کافر است، از دین خارج شده است؛ همانطور که دلیلهاى عقلى و آیات و اخبار پیشین و غیر آنها بر این مسئله دلالت دارد.»(27)
امام هادى علیه السلام نیز باتوجه به وجود این عده و فعالیت آنان و وجود شخصیتهایى در رأس آنان، سکوت در مقابل این گروه گمراه و گمراه کننده را جایز ندانست و به صورتى قاطع و صریح به مبارزه با آنان پرداخت.
سران این گروه منحرف و خطرناک، کسانى چون: على بن حس که قمى، قاسم یقطینى، حسن بن محمد بن باباى قمى، محمد بن نُصیر فهرى و فارس بن حاکم بودند. (28)
احمد بن محمد بن عیسى و ابراهیم بن شیبه، هر یک جداگانه نامه اى به امام هادى علیه السلام نوشته در ضمن آن اشاره به طرز فکر و عقیده غلات در زمان خود مى کنند و بعضى از آن معتقدات را بیان کرده و نیز اشاره به دو شخصیت از غالیان زمان خود، على بن حسکه و قاسم یقطینى نموده، از امام کسب نظر و تکلیف مى نمایند.
امام صریحا در جواب مى نویسد: «لَیْسَ هذا دینُنا فَاعْتَزِلْهُ؛
(29) چنین چیزى از دین ما نیست، لذا از آن دورى جو!» و در جایى امام هادى علیه السلام این دو شخص را صریحا لعن مى کند.
محمد بن عیسى مى گوید: امام هادى علیه السلام نامه اى به من نوشت که شروع آن چنین بود: «لَعَنَ اللّهُ الْقاسِمَ الْیَقْطینى وَلَعَنَ اللّه عَلِىَّ بْنَ حَسْ کَةِ الْقُمىّ، اِنَّ شَیْطانا تَرائى لِلْقاسِمِ فَیُوحى اِلَیْهِ زُخْرُفَ الْقَولِ غُرُورا؛
(30) خداوند قاسم یقطینى و على بن حسکه قمى را لعنت کند! شیطانى در برابر قاسم نمایان مى گردد و با القاى سخنان باطلِ به ظاهر آراسته او را مى فریبد.»
نصر بن صبّاح گوید: حسن بن محمد که معروف است به ابن بابا و محمد بن نصیر نمیرى و فارس بن حاتم قزوینى را امام عسکرى علیه السلام مورد لعن قرار داده است. (31)
حتى طبق آنچه که به ما رسیده است، مسئله تقابل امام هادى علیه السلام فراتر از دورى جستن و بیزارى و لعن آنان است و گاه دستور قتل بعضى از آنان را صادر نموده است.
محمد بن عیسى مى گوید: «إنَّ اَبَا الحَسَنِ العَسْکَرِى علیه السلام أمَر بِقَتلِ فارِسِ بْنِ حاتم القَزْوینىّ وَضَمِنَ لِمَنْ قَتَلَهُ الجَنَّةَ فَقَتَلَهُ جُنَیْدٌ؛
(32) امام هادى علیه السلام به کشتن فارس بن حاتم قزوینى امر فرمود و براى کسى که او را بکشد بهشت را ضمانت کرد و جنید او را به قتل رسانید.»
مجسمه و مشبهه
از جمله عقاید و باورهاى انحرافى که در میان مسلمانان وجود داشت و حتى گاه میان شیعیان هم رسوخ کرده بود و بر اساس بعضى اخبار که به ما رسیده است، در زمان امام هادى علیه السلام موجب اختلاف و دو دستگى در میان شیعه شده بود، باور به جسم بودن خدا و یا باور به اینکه خداوند قابل رؤیت مى باشد، بوده است.
شایان ذکر است که فرهنگ و آموزه هاى شیعه به لحاظ اینکه سرچشمه اى زلال و پاک دارد، همیشه به دور از هر گونه کژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شیعى مى باشد؛ ولى گاه به عللى که گفتار پیرامون آن خود تحقیقى جدا را مى طلبد، بعضى باورها به میان شیعیان رسوخ کرده است که موجب افترا و تهمت به اصل شیعه شده است؛ لذا ائمه ما و به تبع بزرگان ما همیشه با باورهاى انحرافى به مبارزه برخاسته اند تا هر نوع غبار را از چهره شیعه اصیل بزدایند.
مرحوم صدوق در ابتداى کتاب توحید خود مى گوید: «آنچه باعث شد که من دست به تألیف چنین کتابى بزنم نسبت هاى ناروایى بود که بعضى مخالفین به شیعه مى دادند که اینان قائل به تشبیه و جبر مى باشند…؛
لذا با تقرّب جستن به خداوند متعال، دست به تألیف این کتاب در راستاى توحید و نفى تشبیه و جبر زدم.» (33)
پس این، مسئله اى نبود که ائمه طاهرین به سادگى از آن بگذرند؛ چه اینکه این نوع باورها با اصل اساسى توحید در تعارض و تقابل بود.
صقر بن ابى دلف از امام هادى علیه السلام در مورد توحید سؤال مى کند، حضرت مى فرماید:
«إنَّهُ لَیسَ مِنّا مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جِسْمٌ وَنَحْنُ مِنْهُ بَراءٌ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یَابْنَ [أبى] دُلَفِ إنَّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ واللّه مُحدِثُهُ وَمُجَسِّمُهُ؛
(34) کسى که گمان کند که خداوند جسم است، از ما نیست و پروردگارا! گمان هاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان [به دامنه اوصافت] نرسید و زبان توصیف گران از کار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛ زیرا فرّ و شکوهت بالاتر از آن است که [خرد انسانى را] تصوّر آن باشد.
ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم.
اى پسر ابى دلف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن جسمیّت داده است.»
و نیز سهل بن زیاد از ابراهیم بن محمد همدانى نقل مى کند که به امام هادى علیه السلام چنین نوشتم که دوستان شما در این شهر در توحید اختلاف دارند.
بعضى مى گویند که خداوند، جسم است و بعضى دیگر مى گویند که او صورت است.
حضرت در جواب به خط خود نوشت: «سُبْحانَ مَنْ لاَ یُحَدُّ وَلا یُوصَفُ، لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْعَلیم؛
(35) منزه است آنکه محدود نیست و به وصف در نیاید، چیزى مانند او نیست و او شنوا و دانا است.»
همچنین از سخنان برخى افراد چنین برمى آید که عقیده داشتند خداوند قابل رؤیت مى باشد و با دیدگان مىتوان او را دید.
ائمه علیهم السلام با این طرز تفکر نیز به مقابله پرداختند.
از امام صادق علیه السلام است که فرمود: «جاءَ حِبْرٌ إلى أمیرِ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام فَقالَ: یا أَمیرَ الُؤْمِنینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ وَیْلَکَ ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ. قالَ: وَکَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قالَ وَیْلَکَ لاَ تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فى مُشاهِدَةِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ؛
(36) یکى از احبار نزد امیر مؤمنان آمد و از حضرت پرسید که آیا هنگام پرستش الهى، خدایت را دیده اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را که ندیده باشم، پرستش نکرده ام.
باز سؤال نمود چگونه او را دیده اى؟ فرهنگ و آموزه هاى شیعه به لحاظ اینکه سرچشمه اى زلال و پاک دارد، همیشه به دور از هر گونه کژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شیعى مى باشد
حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها هنگام نظر افکندن او را درک نمى کنند، بلکه دلها با حقایق ایمان او را مى بینند.»
احمد بن اسحاق نامه اى به حضرت هادى علیه السلام مى نویسد واز آن حضرت در مورد رؤیت خدا و اختلاف مردم در این باره سؤال مىکند که حضرت به صورتى مستدلّ و منطقى، رؤیت الهى را مردود دانسته، قائل شدن به دیدن خداوند با چشمان را قول به تشبیه مى داند. (37)
از آن حضرت جملاتى نورانى حاکى از عظمت و بزرگى آفریدگار جهان و معرفت امام علیه السلام نسبت به خداوند متعال نقل شده است.
سهل بن زیاد گوید که آن حضرت چنین فرمود: «إلهى تاهَتْ اَوْهامُ الْمُتَوَهِّمینَ وَقَصُرَ طُرَفُ الطّارِفینَ وَتَلاشَتْ اَوْصافُ الْواصِفینَ وَاضْمَحَلَّتْ اَقاویلُ الْمُبْطِلینَ عَنِ الدَّرَکِ لِعَجیبِ شَأْنِکَ أَوِ الْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ اِلى عُلُوِّکَ، فَاَنْتَ فىِ الْمَکانِ الَّذى لا یَتَناهى وَلَمْ تَقَعْ عَلَیْکَ عُیُونٌ بِاِشارَةٍ وَلا عِبارَةٍ هَیْهاتَ ثُمَّ هَیْهاتَ یا اَوَّلىُّ، یا وَحدانىُّ، یا فَرْدانِىُّ، شَمَخْتَ فِى الْعُلُوِّ بِعِزِّ الْکِبْرِ، وَارْتَفَعْتَ مِنْ وَراءِ کُلِّ غَوْرَةٍ وَنَهایَةٍ بِجَبَرُوتِ الْفَخْرِ
؛(38) پروردگارا! گمان هاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان [به دامنه اوصافت] نرسید و زبان توصیف گران از کار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛ زیرا فرّ و شکوهت بالاتر از آن است که [خرد انسانى را] تصوّر آن باشد. تو در جایى هستى که انتها ندارد و هیچ چشمى نمى تواند تو را بنگرد و هیچ عبارتى را توان توصیف تو نیست. چقدر دور است [اندیشه هاى انسان از درک مقام والایت [اى سر منشأ هستى! اى یگانه! تو در لباس عزت و کبریایى خود فراتر از هر نیرویى هستى و با جبروت خود بالاتر از تیررس هر اندیشمند تیزیابى قرار دارى.»(39)
پى نوشت:
[1] ارشاد، مفید، بیروت، دارالمفید، 211 من سلسله مؤلفات الشیخ المفید، ص297.
[2] مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، انتشارات ذویالقربی، ج1، 1379، ج4، ص432.
[3] جلاء العیون، ملامحمد باقر مجلسی، انتشارات علمیه اسلامیه، ص568.
[4] مناقب، ص432.
[5] ارشاد، همان.
[6] مناقب، ص433.
[7] همان.
[8] مناقب، ص433؛ ارشاد، ص297.
[9] ارشاد، ص297. [
[10] اعلام الوری، طبرسی، دارالمعرفه، ص339.
[11] مناقب، ص433.
[12] تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، صص339 ـ 338.
[13] همان، ص340.
[14] همان.
[15] همان.
[16] معنی این کلام، این است که اگر قائل به جبر شویم، باید بگوییم که ـ العیاذ باللّه ـ خداوند، ظالم است، در حالی که خود قرآن میفرماید: «وَلا یَظْلِمْ رَبُّکَ اَحَدا» (کهف/49).
[17] همان.
[18] کهف/49.
[19] حج/10.
[20] همان، ص341.
[21] همان، ص342.
[22] همان، ص344.
[23] همان.
[24] اختیار معرفة الرجال، طوسی، تصحیح و تعلیق حسن مصطفوی، ص102.
[25] الطبقات الکبری، ابن سعد، دار صادر، ج5، ص214.
[26] بحار الانوار، ج25، ص346.
[27] همان.
[28] پیشوایی، سیره پیشوایان، ص603.
[29] اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، صص518 ـ 516.
[30] همان، ص518.
[31] همان، ص520.
[32] همان، ص524.
[33] همان، صص18 ـ 17.
[34] همان، ص104، ح20.
[35] همان، ص100، ح9؛ کافی، ج1، ص156، ح5.
[36] توحید، ص109، ح6.
[37] همان، ص109، ح7.
[38] همان، ص66، ح19.
[39] ترجمه از کتاب زندگانی امام علی الهادی علیهالسلام، باقر شریف قرشی، دفتر انتشارات اسلامی، ص112.
منبع: الشیعه
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. (4) پدر بزرگوارشان امام محمد تقى، جواد الائمه علیه السلام و نام مادرشان «سمانه» مى باشد.
(5) شش سال و پنج ماه از سن مبارکشان سپرى نشده بود که پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند(6) و سى و سه سال، مدت امامت آن حضرت است.
(7) مدت ده سال آخر عمر را تحت نظر متوکل در سامرا گذراندند.
(8) شهادت ایشان در ماه رجب به سال 254 ه.ق مى باشد(9) که در سامرا در خانه خویش به خاک سپرده شدند.(10)
آن امام بزرگوار در طول مدت اقامت خویش با تنى چند از خلفاى عباسى معاصر بودند.
نام خلفاى معاصر ایشان به ترتیب: معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز مى باشد.(11)
هدایتگران جامعه
از آن رو که مسئولیت هدایت جامعه پس از نبى اکرم صلى الله علیه و آله به عهده ائمه طاهرین علیهم السلام است و تبیین معارف اصیل و ناب اسلامى را آنان به عهده دارند و ایشاناند که باید عقیده و فکر مردم را از انحرافات باز دارند، آن بزرگواران هر یک طبق شرائط ویژه حاکم بر دوران امامت خویش، این امر مهم را به بهترین شیوه به انجام رسانیدند.
امامان ما هر یک کم و بیش در زمان امامت خویش با انحرافات فکرى و عقیدتى درگیر بودند.
امام هادى علیه السلام نیز از این امر، مستثنا نبودند.
در دوران امامت امام دهم علیه السلام بعضى انحرافات عقیدتى مطرح بود که ریشه در دورانهاى قبل داشت؛ ولى به هر حال، از آنجا که جامعه مسلمانان و به خصوص شیعه در زمان امام دهم علیه السلام دچار بعضى از این مشکلات بود، امام به مناسبتهایى با این انحرافات برخورد مى کرد و با اعلام موضع خویش، نظر حق و صائب را بیان مى نمود و مردم را از باورهاى ناصحیح و غلط بازمى داشت.
مسئله جبر و تفویض
یکى از مواردى که در متون روایى ما مطرح شده است، مسئله جبر و تفویض و بطلان این دو نظریه افراطى و تفریطى کلامى مى باشد.
امام هادى علیه السلام در جواب نامه اى که اهل اهواز به وى نوشتند و مسئله ابتلاى مردم به اختلاف در دین و عقیده به جبر و تفویض را مطرح نمودند و راه چاره را طلبیدند، مطالبى را به تفصیل بیان نمودند که مرحوم ابن شعبه حرّانى در تحف العقول به تفصیل آورده است.
حضرت در ابتدا مطالبى را به عنوان مقدمه مطرح کرده و در ضمن آن به یک مسئله اساسى و ریشهاى پرداخته است و آن، تمسک به ثقلین است که به صورتى مبسوط و مستدلّ به اثباتش رسانده است.
سپس با استناد به بعضى از آیات الهى و روایات نبوى، ولایت و عظمت و مقام والاى مولى الموحدین امیرمؤمنان، على علیه السلام را بیان و ثابت نموده است. (12)
شاید سؤالى در اینجا به ذهن برسد که چه ارتباطى است بین این مقدمه و بحث جبر و تفویض؟
حضرت علیه السلام پس از بیان آن مقدمه مى فرماید: «پیشاپیش، این شرح و بیان را به عنوان دلیل و راهنما بر آنچه که خواسته ایم مطرح کنیم و به عنوان پشتیبان براى آنچه که در صدد بیان آن هستیم که همان مسئله جبر و تفویض و امر بین این دو است، آوردیم.» (13)
شاید امام علیه السلام خواسته اند با ذکر این مقدمه راه حلّ ریشهاى و اساسى را مطرح نمایند که اگر به ثقلین تمسک مى گردید و به سفارشات نبى اکرم صلى الل علیه وآله عمل مى شد، هیچگاه جامعه مسلمانان، دچار چنین تشتت و تفرقهاى نمى گردید و مبتلا به هیچگونه انحرافى نمى شد.
امام هادى علیه السلام پس از این مقدمه، به اصل مطلب مى پردازد و با استناد به کلام نورانى امام صادق علیه السلام که فرموده اند:
«لا جَبْرَ وَلا تَفْویضَ ولکِنْ مَنْزِلَةٌ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْن؛
(14) نه جبر است و نه تفویض بلکه جایگاهى است بین آن دو جایگاه.»
شروع به طرح جواب مى فرماید و هر دو نظریه را باطل، و نظریه صحیح را امرى بین آن دو مى داند و نظر قرآن را شاهد بر صدق چنین مقالى مى داند و باز براى تثبیت مسئله به کلام امام صادق علیه السلام استناد کرده و مى فرماید:
«اِنَّ الصّادِقَ سُئِلَ هَلْ اَجْبَرَ اللّهُ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى؟ فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام هُوَ اَعْدَلُ مِنْ ذلِکَ.
فَقیلَ لَهُ: فَهَلْ فَوَّضَ اِلَیْهِمْ؟ فَقالَ علیه السلام : هُوَ اَعَزُّ وَاَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذلِکَ؛
(15) از امام صادق علیه السلام سؤال شد که آیا خداوند، بندگان را بر انجام معاصى، مجبور مى کند؟ حضرت فرمود: خداوند عادلتر از این است که چنین کند.
(16) سپس از حضرت علیه السلام سؤال شد که آیا خداوند بندگان را به خود واگذاشته و کار را یکسره به آنها سپرده است؟ حضرت فرمودند: خداوند عزیزتر و مسلطتر از آن است که چنین کند.»
آنگاه مى فرماید: از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: «النّاسُ فِى القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ اَوْجُهٍ: رَجُلٌ یَزْعَمُ اَنَّ الاَْمْرَ مُفَوَّضٌ اِلَیْهِ فَقَدْ وَهَنَ اللّهَ فى سُلْطانِهِ فَهُوَ هالِکٌ وَرَجُلٌ یَزْعَمُ اَنَّ اللّهَ جَلَّ و عَزَّ اَجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وَکَلَّفَهُمْ ما لا یُطیقُون فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُکْمِهِ فَهُوَ هالِکٌ وَرَجُلٌ یَزْعَمُ اَنَّ اللّهَ کَلَّفَ الْعِبادَ ما یُطیقُونَ وَلَمْ یُکَلِّفْهُمْ مالا یُطیقُونَ فَاِذا أَحْسَنَ حَمَدَ اللّهَ وَاِذا أساءَ اِسْتَغْفَرَ اللّهَ؛ فَهذا مُسْلِمٌ بالِغٌ؛
(17) مردم در چگونگى اعتقاد به «قدر» سه دسته اند: گروهى بر این باورند که کارها، همه به آنان واگذار شده است.
اینان خداوند را در تسلطش سست دانسته اند؛ لذا این گروه در هلاکت اند.
و گروهى گمان دارند که خداوند، بندگان را بر انجام گناهان، مجبور مى کند و آنان را به چیزهایى مکلف کرده است که طاقت انجام آن را ندارند.
اینها خداوند را در حکمش، ظالم دانسته اند و به خاطر همین، به هلاکت خواهند رسید.
و گروهى چنین معتقدند که خداوند، بندگان را به قدر طاقت آنها مکلّف نموده است و به آنان بیش از طاقتشان دستور و فرمان نمى دهد.
[اینها افرادى هستند [که اگر کار نیکى انجام دهند سپاس خداوند را به جاى مى آورند و اگر کار بدى از آنان سرزند، از خداوند طلب بخشش مى کنند.
اینان به اسلام حقیقى دست یافته اند.»
پس از این، امام علیه السلام با توضیح بیشتر مسئله جبر و تفویض را بیان کرده، خطا بودن هر دو را تبیین مى کند.
حضرت مى فرماید: «فَاَمّا الْجَبْرُ الَّذى یَلْزَمُ مَنْ دانَ بِهِ الْخَطَأَ فَهُوَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ أجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وعاقَبَهُمْ عَلَیْها وَمَنْ قالَ بِهذَا الْقَوْلِ فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُکْمِهِ وَکَذَّبَهُ وَرَدَّ عَلیْهِ قَوْلَهُ «وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا» (18) وَقَوْلَهُ «ذلکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَاَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبید» (19)
؛ (20) اما قول به جبر که معتقد به آن دچار خطاست، قول کسى است که گمانش بر این است که خداوند، بندگان را بر انجام معصیتها مجبور کرده است و در عین حال، آنان را بر ارتکاب معاصى، عقوبت مىکند.
کسى که بر این باور باشد، به خداوند نسبت ستمکارى در حکمش داده است وکلام خداوند در قرآن چنین چیزى را تکذیب کرده و مردود دانسته است [آنجا که خداوند مىفرماید]: «پروردگارت به هیچ کس ظلم نمىکند» و نیز مى فرماید: «این (رسوایى در دنیا و عذاب سوزان در آخرت) به خاطر آن چیزى است که دستانت از پیش فرستاده است و خداوند هرگز به بندگان ظلم نمى کند.»
و در مورد تفویض مى فرماید: «وَاَمَّا التَّفْویضُ الَّذى اَبْطَلَهُ الصّادِقُ علیهالسلام وَاَخْطَأَ مَنْ دانَ بِهِ وَتَقَلَّدَهُ فَهُوَ قَوْلُ الْقائِلِ: إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ فَوَّضَ إِلَى الْعِبادِ اخْتِیارَ أَمْرِهِ وَنَهْیِهِ وَأَهْمَلَهُمْ؛
(21) و اما قول به تفویض که امام صادق علیه السلام آن را باطل کرده است و کسى که معتقد بدان باشد، در خطاست، قول کسى است که مى گوید: خداوند اختیار امر و نهى خود را به بندگان سپرده است و آنان را رها کرده است.»
«فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ تَعالى فَوَّضَ اَمْرَهُ وَنَهْیَهُ إلى عِبادِهِ فَقَدْ أَثْبَتَ عَلَیْهِ الْعَجْزَ وَأَوْجَبَ عَلَیْهِ قَبُولَ کُلِّ ما عَملُوا مِنْ خَیْرٍ وَشَرٍّ وَأَبْطَلَ أَمْرَ اللّهِ وَنَهْیَهُ وَوَعْدَهُ وَوَعیدَهُ، لِعِلَّةِ مازَعَمَ اَنَّ اللّهَ فَوَّضَها اِلَیْهِ لاَِنَّ الْمُفَوَّضَ اِلَیْهِ یَعْمَلُ بِمَشیئَتِهِ، فَاِنْ شاءَ الْکفْرَ أَوِ الاْیمانَ کانَ غَیْرَ مَرْدُودٍ عَلَیْهِ وَلاَ مَحْظُورٍ…
؛ (22) پس کسى که گمان دارد که خداوند امر و نهیش را به بندگانش واگذاشته است، عجز و ناتوانى را بر خدا ثابت کرده است و پذیرش هر عملى را که انجام مى دهند، چه خوب باشد و چه بد، بر خداوند واجب دانسته است.
و امر و نهى و وعده و وعید خدا را باطل شمرده است؛ زیرا گمانش بر این است که خداوند همه اینها را بر او واگذاشته است؛ چون کسى که کارها بدو سپرده شده، به خواست خود کارها را انجام مى دهد.
پس اگر کفر را برگزیند یا ایمان را بپذیرد، نه ایرادى بر او وارد است و نه منعى.»
امام هادى علیه السلام پس از ابطال هر دو نظریه افراطى و تفریطى، قول حق و نظر صائب را که «امر بین الامرین» مى باشد مطرح مى نماید:
«لکِنْ نَقُولُ: إِنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَمَلَّکَهُمْ اِسْتِطاعَةَ تَعَبُّدِهِمْ بِها، فَاَمَرَهُمْ وَنَهاهُمْ بِما اَرادَ، فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّباعَ أَمْرِهِ وَرَضِىَ بِذلِکَ لَهُمْ، وَنَهاهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَذَمّ مَنْ عَصاهُ وَعاقَبَهُ عَلَیْها؛
(23) لکن ما معتقدیم که خداوند با جلالت و عزیز، خلق را به نیروى خود آفرید و توانایى پرستش خود را به آنان داد و بدانچه خواست، آنان را امر و نهى کرد.
پس پیروى آنان از امرش را قبول نمود و بدان راضى شد و آنان را از نافرمانى خود بازداشت و هر کسى را که مرتکب نافرمانى او شد، نکوهش کرد و به خاطر نافرمانى، عقوبت نمود.»
امام هادى علیه السلام و غلات
در هر دین و مذهب و نحل هاى، ممکن است کسانى یافت شوند که در بعضى از آموزه ها یا اصول آن، جانب گزافه گویى و مبالغه را بگیرند و درباره شخصیتهاى دینى دچار غلو گردند.
متأسفانه در میان شیعیان ـ و یا به اسم شیعه ـ گروهى بودند که دچار چنین انحرافى شدند.
آنان گروهى بودند که نسبت به ائمه طاهرین علیهم السلام غلوّ مى کردند و حتى بعضى براى آن حضرات قائل به مقام الوهیت بودند.
وجود این عده در زمان امام هادى علیه السلام پیشینه تاریخى داشت و به دورانهاى قبل از ایشان و حتى به دوران وجود مبارک امیرمؤمنان، على علیه السلام باز مى گشت.
امام زین العابدین علیه السلام این چنین از غلات تبرّى مى جوید و مى فرماید: «إنَّ قَوْما مِنْ شیعَتِنا سَیُحِبُّونا حَتّى یَقُولُوا فینا ما قالَتِ الْیَهُودُ فى عُزَیْرٍ وَقالَتِ النَّصارى فى عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ؛ فَلا هُمْ مِنّا وَلا نَحْنُ مِنْهُمْ؛
(24) عدهاى از شیعیان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزید که در مورد ما همان چیزى را مىگویند که یهود در مورد عزیر و نصارى در مورد عیسى بن مریم گفتند.
نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستیم.»
ائمه اطهار علیهم السلام همواره به فراخور شرایط با این عده به مبارزه مى پرداختند و با گرفتن موضع قاطع در قبال این طرز فکر تا حدّ ممکن نمى گذاشتندکه این عده با انتساب خود به شیعه آنان را بدنام کنند.
ازامام سجاد روایت شده است که فرمودند: «أَحِبُّونا حُبَّ الاِْسْلامِ فَوَاللّهِ ما زالَ بِنا ما تَقُولُونَ حَتّى بَغَّضْتُمُونا إلَى النّاسِ؛
(25) مارا آن چنان دوست بدارید که اسلام گفته است.
سوگند به خدا! پیوسته چیزهایى را در مورد ما مى گویید که در نتیجه آن، دشمنى مردم را متوجه ما مى سازید.»
در اینجا باید متذکر شد که تفکّر غلوّ آمیز به صورت هاى مختلفى ممکن است محقق شود.
مرحوم علامه مجلسى در بحار چنین مى گوید: «غلو در مورد نبىّ و امامان به این است که کسى قائل به الوهیت آنان شود، یا اینکه قائل به شریک بودن آنان با خداوند باشد، در اینکه مورد عبادت واقع شوند یا اینکه آنان در خلق کردن یا روزى دادن با خدا شریک هستند، یا اینکه خداوند در آنان حلول کرده است، یا با آنان یکى شده است، یا اینکه کسى قائل باشد که اینان، بدون وحى یا الهام از جانب خدا، عالم به غیب هستند، یا اینکه ائمه علیهم السلام را انبیا بدانند، یا قائل به تناسخ ارواح بعضى از ائمه در بعضى دیگر باشند، یا قائل به اینکه شناخت آنان، انسان را از تمامى طاعات بىنیاز مىکند و با شناخت و معرفت آنان تکلیفى نیست و نیازى به ترک معاصى نمى باشد.» (26)
همانطور که ملاحظه مى شود، اعتقاد به یکى از این امور، غلوّ است و معتقد به آن غالى به حساب مى آید.
سپس ایشان مى فرماید: «اگر کسى قائل به یکى از این انواع غلوّ باشد، ملحد و کافر است، از دین خارج شده است؛ همانطور که دلیلهاى عقلى و آیات و اخبار پیشین و غیر آنها بر این مسئله دلالت دارد.»(27)
امام هادى علیه السلام نیز باتوجه به وجود این عده و فعالیت آنان و وجود شخصیتهایى در رأس آنان، سکوت در مقابل این گروه گمراه و گمراه کننده را جایز ندانست و به صورتى قاطع و صریح به مبارزه با آنان پرداخت.
سران این گروه منحرف و خطرناک، کسانى چون: على بن حس که قمى، قاسم یقطینى، حسن بن محمد بن باباى قمى، محمد بن نُصیر فهرى و فارس بن حاکم بودند. (28)
احمد بن محمد بن عیسى و ابراهیم بن شیبه، هر یک جداگانه نامه اى به امام هادى علیه السلام نوشته در ضمن آن اشاره به طرز فکر و عقیده غلات در زمان خود مى کنند و بعضى از آن معتقدات را بیان کرده و نیز اشاره به دو شخصیت از غالیان زمان خود، على بن حسکه و قاسم یقطینى نموده، از امام کسب نظر و تکلیف مى نمایند.
امام صریحا در جواب مى نویسد: «لَیْسَ هذا دینُنا فَاعْتَزِلْهُ؛
(29) چنین چیزى از دین ما نیست، لذا از آن دورى جو!» و در جایى امام هادى علیه السلام این دو شخص را صریحا لعن مى کند.
محمد بن عیسى مى گوید: امام هادى علیه السلام نامه اى به من نوشت که شروع آن چنین بود: «لَعَنَ اللّهُ الْقاسِمَ الْیَقْطینى وَلَعَنَ اللّه عَلِىَّ بْنَ حَسْ کَةِ الْقُمىّ، اِنَّ شَیْطانا تَرائى لِلْقاسِمِ فَیُوحى اِلَیْهِ زُخْرُفَ الْقَولِ غُرُورا؛
(30) خداوند قاسم یقطینى و على بن حسکه قمى را لعنت کند! شیطانى در برابر قاسم نمایان مى گردد و با القاى سخنان باطلِ به ظاهر آراسته او را مى فریبد.»
نصر بن صبّاح گوید: حسن بن محمد که معروف است به ابن بابا و محمد بن نصیر نمیرى و فارس بن حاتم قزوینى را امام عسکرى علیه السلام مورد لعن قرار داده است. (31)
حتى طبق آنچه که به ما رسیده است، مسئله تقابل امام هادى علیه السلام فراتر از دورى جستن و بیزارى و لعن آنان است و گاه دستور قتل بعضى از آنان را صادر نموده است.
محمد بن عیسى مى گوید: «إنَّ اَبَا الحَسَنِ العَسْکَرِى علیه السلام أمَر بِقَتلِ فارِسِ بْنِ حاتم القَزْوینىّ وَضَمِنَ لِمَنْ قَتَلَهُ الجَنَّةَ فَقَتَلَهُ جُنَیْدٌ؛
(32) امام هادى علیه السلام به کشتن فارس بن حاتم قزوینى امر فرمود و براى کسى که او را بکشد بهشت را ضمانت کرد و جنید او را به قتل رسانید.»
مجسمه و مشبهه
از جمله عقاید و باورهاى انحرافى که در میان مسلمانان وجود داشت و حتى گاه میان شیعیان هم رسوخ کرده بود و بر اساس بعضى اخبار که به ما رسیده است، در زمان امام هادى علیه السلام موجب اختلاف و دو دستگى در میان شیعه شده بود، باور به جسم بودن خدا و یا باور به اینکه خداوند قابل رؤیت مى باشد، بوده است.
شایان ذکر است که فرهنگ و آموزه هاى شیعه به لحاظ اینکه سرچشمه اى زلال و پاک دارد، همیشه به دور از هر گونه کژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شیعى مى باشد؛ ولى گاه به عللى که گفتار پیرامون آن خود تحقیقى جدا را مى طلبد، بعضى باورها به میان شیعیان رسوخ کرده است که موجب افترا و تهمت به اصل شیعه شده است؛ لذا ائمه ما و به تبع بزرگان ما همیشه با باورهاى انحرافى به مبارزه برخاسته اند تا هر نوع غبار را از چهره شیعه اصیل بزدایند.
مرحوم صدوق در ابتداى کتاب توحید خود مى گوید: «آنچه باعث شد که من دست به تألیف چنین کتابى بزنم نسبت هاى ناروایى بود که بعضى مخالفین به شیعه مى دادند که اینان قائل به تشبیه و جبر مى باشند…؛
لذا با تقرّب جستن به خداوند متعال، دست به تألیف این کتاب در راستاى توحید و نفى تشبیه و جبر زدم.» (33)
پس این، مسئله اى نبود که ائمه طاهرین به سادگى از آن بگذرند؛ چه اینکه این نوع باورها با اصل اساسى توحید در تعارض و تقابل بود.
صقر بن ابى دلف از امام هادى علیه السلام در مورد توحید سؤال مى کند، حضرت مى فرماید:
«إنَّهُ لَیسَ مِنّا مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جِسْمٌ وَنَحْنُ مِنْهُ بَراءٌ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یَابْنَ [أبى] دُلَفِ إنَّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ واللّه مُحدِثُهُ وَمُجَسِّمُهُ؛
(34) کسى که گمان کند که خداوند جسم است، از ما نیست و پروردگارا! گمان هاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان [به دامنه اوصافت] نرسید و زبان توصیف گران از کار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛ زیرا فرّ و شکوهت بالاتر از آن است که [خرد انسانى را] تصوّر آن باشد.
ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم.
اى پسر ابى دلف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن جسمیّت داده است.»
و نیز سهل بن زیاد از ابراهیم بن محمد همدانى نقل مى کند که به امام هادى علیه السلام چنین نوشتم که دوستان شما در این شهر در توحید اختلاف دارند.
بعضى مى گویند که خداوند، جسم است و بعضى دیگر مى گویند که او صورت است.
حضرت در جواب به خط خود نوشت: «سُبْحانَ مَنْ لاَ یُحَدُّ وَلا یُوصَفُ، لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْعَلیم؛
(35) منزه است آنکه محدود نیست و به وصف در نیاید، چیزى مانند او نیست و او شنوا و دانا است.»
همچنین از سخنان برخى افراد چنین برمى آید که عقیده داشتند خداوند قابل رؤیت مى باشد و با دیدگان مىتوان او را دید.
ائمه علیهم السلام با این طرز تفکر نیز به مقابله پرداختند.
از امام صادق علیه السلام است که فرمود: «جاءَ حِبْرٌ إلى أمیرِ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام فَقالَ: یا أَمیرَ الُؤْمِنینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ وَیْلَکَ ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ. قالَ: وَکَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قالَ وَیْلَکَ لاَ تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فى مُشاهِدَةِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ؛
(36) یکى از احبار نزد امیر مؤمنان آمد و از حضرت پرسید که آیا هنگام پرستش الهى، خدایت را دیده اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را که ندیده باشم، پرستش نکرده ام.
باز سؤال نمود چگونه او را دیده اى؟ فرهنگ و آموزه هاى شیعه به لحاظ اینکه سرچشمه اى زلال و پاک دارد، همیشه به دور از هر گونه کژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شیعى مى باشد
حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها هنگام نظر افکندن او را درک نمى کنند، بلکه دلها با حقایق ایمان او را مى بینند.»
احمد بن اسحاق نامه اى به حضرت هادى علیه السلام مى نویسد واز آن حضرت در مورد رؤیت خدا و اختلاف مردم در این باره سؤال مىکند که حضرت به صورتى مستدلّ و منطقى، رؤیت الهى را مردود دانسته، قائل شدن به دیدن خداوند با چشمان را قول به تشبیه مى داند. (37)
از آن حضرت جملاتى نورانى حاکى از عظمت و بزرگى آفریدگار جهان و معرفت امام علیه السلام نسبت به خداوند متعال نقل شده است.
سهل بن زیاد گوید که آن حضرت چنین فرمود: «إلهى تاهَتْ اَوْهامُ الْمُتَوَهِّمینَ وَقَصُرَ طُرَفُ الطّارِفینَ وَتَلاشَتْ اَوْصافُ الْواصِفینَ وَاضْمَحَلَّتْ اَقاویلُ الْمُبْطِلینَ عَنِ الدَّرَکِ لِعَجیبِ شَأْنِکَ أَوِ الْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ اِلى عُلُوِّکَ، فَاَنْتَ فىِ الْمَکانِ الَّذى لا یَتَناهى وَلَمْ تَقَعْ عَلَیْکَ عُیُونٌ بِاِشارَةٍ وَلا عِبارَةٍ هَیْهاتَ ثُمَّ هَیْهاتَ یا اَوَّلىُّ، یا وَحدانىُّ، یا فَرْدانِىُّ، شَمَخْتَ فِى الْعُلُوِّ بِعِزِّ الْکِبْرِ، وَارْتَفَعْتَ مِنْ وَراءِ کُلِّ غَوْرَةٍ وَنَهایَةٍ بِجَبَرُوتِ الْفَخْرِ
؛(38) پروردگارا! گمان هاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان [به دامنه اوصافت] نرسید و زبان توصیف گران از کار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛ زیرا فرّ و شکوهت بالاتر از آن است که [خرد انسانى را] تصوّر آن باشد. تو در جایى هستى که انتها ندارد و هیچ چشمى نمى تواند تو را بنگرد و هیچ عبارتى را توان توصیف تو نیست. چقدر دور است [اندیشه هاى انسان از درک مقام والایت [اى سر منشأ هستى! اى یگانه! تو در لباس عزت و کبریایى خود فراتر از هر نیرویى هستى و با جبروت خود بالاتر از تیررس هر اندیشمند تیزیابى قرار دارى.»(39)
پى نوشت:
[1] ارشاد، مفید، بیروت، دارالمفید، 211 من سلسله مؤلفات الشیخ المفید، ص297.
[2] مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، انتشارات ذویالقربی، ج1، 1379، ج4، ص432.
[3] جلاء العیون، ملامحمد باقر مجلسی، انتشارات علمیه اسلامیه، ص568.
[4] مناقب، ص432.
[5] ارشاد، همان.
[6] مناقب، ص433.
[7] همان.
[8] مناقب، ص433؛ ارشاد، ص297.
[9] ارشاد، ص297. [
[10] اعلام الوری، طبرسی، دارالمعرفه، ص339.
[11] مناقب، ص433.
[12] تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، صص339 ـ 338.
[13] همان، ص340.
[14] همان.
[15] همان.
[16] معنی این کلام، این است که اگر قائل به جبر شویم، باید بگوییم که ـ العیاذ باللّه ـ خداوند، ظالم است، در حالی که خود قرآن میفرماید: «وَلا یَظْلِمْ رَبُّکَ اَحَدا» (کهف/49).
[17] همان.
[18] کهف/49.
[19] حج/10.
[20] همان، ص341.
[21] همان، ص342.
[22] همان، ص344.
[23] همان.
[24] اختیار معرفة الرجال، طوسی، تصحیح و تعلیق حسن مصطفوی، ص102.
[25] الطبقات الکبری، ابن سعد، دار صادر، ج5، ص214.
[26] بحار الانوار، ج25، ص346.
[27] همان.
[28] پیشوایی، سیره پیشوایان، ص603.
[29] اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، صص518 ـ 516.
[30] همان، ص518.
[31] همان، ص520.
[32] همان، ص524.
[33] همان، صص18 ـ 17.
[34] همان، ص104، ح20.
[35] همان، ص100، ح9؛ کافی، ج1، ص156، ح5.
[36] توحید، ص109، ح6.
[37] همان، ص109، ح7.
[38] همان، ص66، ح19.
[39] ترجمه از کتاب زندگانی امام علی الهادی علیهالسلام، باقر شریف قرشی، دفتر انتشارات اسلامی، ص112.
منبع: الشیعه